سلام
من یک سال عقدکردم تو عقدم کتک فحش خوردم سر یه مو بی ارزش اونا مومنن ما زیاد نه راهنمایم کین خسته شدم
سلام
من یک سال عقدکردم تو عقدم کتک فحش خوردم سر یه مو بی ارزش اونا مومنن ما زیاد نه راهنمایم کین خسته شدم
مخالفم !! یک اگر ما قبول کردیم مسلمانیم پس چیزی به عنوان دسته بندی مذهبی و غیر مذهبی نداریم و همه بلا اثتثنا مذهبی هستیم چون دین و مذهب اسلام را پذیرفیتیم و اگر میگیم طرف مذهبیه یعنی خودمونیم مسلمان نیستیم و در اصل در عین بی اطلاعی داریم همینو میگیم !!!
اگر شما به هر دلیلی به یه سری اصول که در دین مورد انتخابتون یعنی اسلام هست پایبند نیستید - از اول چرا با شخصی به آشنایی نشستید که براش مهمه؟! مگه شما همدیگرو محک نزدید و برای شناخت هم تلاش نکردید !!! خوب وقتی هم کف نیستید چرا واردش شدید؟!!
این چه ایمانی است ؟ ! مومن این گونه رفتار نمی کند .
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ماعدم ماست
متاسفانه پیوند دو خانواده متفاوت از هر نظر باهم کار درستی نیست . پرنده با پرنده باز با باز .
البته سعی کنید در زندگی آینده و وصلت با این خانواده زیاد موردی درست نکنید که باب میل آنها نباشه . به پوشش و حجاب خودتون رسیدگی کنید و سعی نکنید جلوی خانواده همسرتون بایستید. زیاد هم سعی کنید توش اون خانواده نباشید و ارتباط آنچنانی نداشته باشید . در ضمن اون کسی که ادعای مذهبی بودن و خدا دار بودن میکنه و رو شما دست بلند کرده مطمن باشید تقاصشو از همان خدایی که میپرسته خواهد گرفت . ولی شما ببخشید . حتی بابت زندگیتان هم شده بخشش رو فراموش نکنید
موفق باشید
"اگر امیدی نداری ... امید بساز "
"あなた望を作る希望しない場合は"
..........................................
"
2 ماه با هم دوست بودیم منم طبق روالی که خانوادم روسری سر نمیکردم فقط با بلوز شلوار عروسی هامون قاطی هست منو تو اون 2 ماه دید چه شکلیم حتی اون عکسا فیلمای عروسیو گفتم احساس میکنم چادر سر کردنشون فقط ظاهری هست هزار تا کار دیگه ام اینکارارو میکنن
من کار میکنم با همسرم توافق کردیم که تا 2 سال من کار کنم ولی روز عقدم تو محضر وقتی عاقد پرسید منم گفتم سری خواهر شوهرم اومد گفت بهش باهاش طی کن تو دفتر عقد ننویسن فردا دردسر بشه
دقیقا اوج خوشحالیم اینکارو کردن اولا خوب بود ولی الانم من همونطورم تغییری نکردم تعصبات اون زیاد شده الان من باز نیستم یا خیلی بی حجاب باشم مثل ادمای عادی که یکم جلو موشون بیرونه ولی خوبه خوبه یدفعه یه حالتی دستش میده بهم فحش میده قاطی میکنه
من دوست ندارم زندگیم اینجور باشه من 4 سال با یکی دوست بودم به خاطر لجو لجبازی دست به اینکار زدم من میخوام باهاش زندگی کنم ولی وقتی اینطور من همش فکرم میره پیش اون میگم اشتباه کردم خانوادش خوبن مثلا کسی که ادعای مومنی داره یه عروس دیگه دارن که سر باز جلو فامیلاشون خیلی بد لباس میپوشه همجاش بیرونه اگه اونا قبول نداشتن اینکارو نباید میکردن چرا سر من خالی میکنن من 25ساله خونه بابام تا حالا بیرون رفتن جوراب پام نکردم از وقتی ازدواج کردم جوراب پام میکنم یه روزم من ادمم شاید نخوام پام کنم وقتی به مادر شوهرم میگم میگه از رئز اول اومدیم خونتون پات بود میگم خوب شما مهمون ما بودین من به احترام شما ولی میگن باید هر روز پات باشه لباست باسنتو بگیره همیشه لباسام بلنده استین کوتاه حق ندارم شلوارم گشاد باید باشه ولی در صورتی که اونامنو یه جور دیگه دیدن من از این حرکاتو ناراحتم وگرنه بارم مهم نیست من از زور گفتن بدم میاد چون بابامم همین اخلاقو داشت من از زور بدم میاد نمیتونم من یه ادم مستقل بودم از 13 سالگی سوار ماشین و خرید خونه کارای خودم 3 ساله خرجو مخارج خودم دانشگام حتی خونه هم گرفتم تو شهرستان خودم بودم از اینکه استقلال داشتم حالا الان هر چی نظر میدم یا حرفمو میزنم میگه هرچی من میگم میگم اینطوری میگه نه فقط حرفه خودشه احساس میکنم دارم خفه میشم تمام تمایلات درونم داره خاموش میشه خسته شدم
2 ماه با هم دوست بودیم منم طبق روالی که خانوادم روسری سر نمیکردم فقط با بلوز شلوار عروسی هامون قاطی هست منو تو اون 2 ماه دید چه شکلیم حتی اون عکسا فیلمای عروسیو گفتم احساس میکنم چادر سر کردنشون فقط ظاهری هست هزار تا کار دیگه ام اینکارارو میکنن
من کار میکنم با همسرم توافق کردیم که تا 2 سال من کار کنم ولی روز عقدم تو محضر وقتی عاقد پرسید منم گفتم سری خواهر شوهرم اومد گفت بهش باهاش طی کن تو دفتر عقد ننویسن فردا دردسر بشه
دقیقا اوج خوشحالیم اینکارو کردن اولا خوب بود ولی الانم من همونطورم تغییری نکردم تعصبات اون زیاد شده الان من باز نیستم یا خیلی بی حجاب باشم مثل ادمای عادی که یکم جلو موشون بیرونه ولی خوبه خوبه یدفعه یه حالتی دستش میده بهم فحش میده قاطی میکنه
من دوست ندارم زندگیم اینجور باشه من 4 سال با یکی دوست بودم به خاطر لجو لجبازی دست به اینکار زدم من میخوام باهاش زندگی کنم ولی وقتی اینطور من همش فکرم میره پیش اون میگم اشتباه کردم خانوادش خوبن مثلا کسی که ادعای مومنی داره یه عروس دیگه دارن که سر باز جلو فامیلاشون خیلی بد لباس میپوشه همجاش بیرونه اگه اونا قبول نداشتن اینکارو نباید میکردن چرا سر من خالی میکنن من 25ساله خونه بابام تا حالا بیرون رفتن جوراب پام نکردم از وقتی ازدواج کردم جوراب پام میکنم یه روزم من ادمم شاید نخوام پام کنم وقتی به مادر شوهرم میگم میگه از رئز اول اومدیم خونتون پات بود میگم خوب شما مهمون ما بودین من به احترام شما ولی میگن باید هر روز پات باشه لباست باسنتو بگیره همیشه لباسام بلنده استین کوتاه حق ندارم شلوارم گشاد باید باشه ولی در صورتی که اونامنو یه جور دیگه دیدن من از این حرکاتو ناراحتم وگرنه بارم مهم نیست من از زور گفتن بدم میاد چون بابامم همین اخلاقو داشت من از زور بدم میاد نمیتونم من یه ادم مستقل بودم از 13 سالگی سوار ماشین و خرید خونه کارای خودم 3 ساله خرجو مخارج خودم دانشگام حتی خونه هم گرفتم تو شهرستان خودم بودم از اینکه استقلال داشتم حالا الان هر چی نظر میدم یا حرفمو میزنم میگه هرچی من میگم میگم اینطوری میگه نه فقط حرفه خودشه احساس میکنم دارم خفه میشم تمام تمایلات درونم داره خاموش میشه خسته شدم
نمیخوام اینجا بحث مذهبی راه بیفته ...
هرچند با نظر شما موافقم ولی در اسلام هیچ راهی جز فحش دادن برای راهنمایی فرد وجود نداره ؟
در ضمن طبق نظر مجتهدین شوهر نمیتونه زن رو مجبور به رعایت حجاب کنه ...
در کل دوران اسلام ما ندیدیم که کسی رو بخاطر رعایت نکردن حجاب اینجوری از جامعه ترد کنن ...
هر چیزی راه و روش خودشو داره و باید با آرامش اینکارو کرد ...
اما در مورد این دوستم اگه هنوزم در دوران عقد هستش و زیر یه سقف نرفتن میگم که بهتره در تصمیمشون دوباره تفکر کنن ...
راستش یکی با شرایط شما نمیتونه مثل اونا رفتار کنه ... مگر اینکه شمام مثل خانواده شوهر بشید و تغییر کنید
خـــــدانـگهــــــدار
خب عزیزم کاملا" واضحه که اونا میخوان تورو از همین روز اول با خلق و خوی خودشون بار بیارن
در این مورد اگه میتونی با اینجور لباس پوشیدن صداشونو بخوابونی پس بهتره فعلا" اینکارو بکنی
میدونم که خیلی سخته چون دختر آزاد و مستقلی بودی ... پس تغییر کردنت خیلی سخته
ولی خب بخاطر اینکه زندگیتو دوست داری بهتره کوتاه بیای
ولی جالبه کسایکه از خانواده های مذهبی هستن بعضیاشون اخلاقای خیلی تندی دارن در صورتی که اسلام اونقدر که به اخلاق خوش توجه داره
به حجاب نداشته ... منکه تو کارشون موندم ...
ولی خب الان باید ببینی چطور میتونی کاری رو انجام بدی تا در آرامش باشی .... بهد از اینکه حساسیتشون کم شد دیگه کاری بهت ندارن
خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
يكي همچون نسيم دشت مي گويد
كنارت هستم اي تنها...
سلام دوست عزیز.میتونم بگم هم حق باشماست هم نه!هردختری بعدازازدواجش تغییرمیکنه بدون استثا شمابعدازازدواجتون واردخانواده همسرتون میشیدوازخانواده پدریتون فاصله میگیرید،خیلی ازارزشهاتون تغییرمیکنه پس اگه این شخص رودوست داری واون روبرای زندگی مشترک انتخاب کردی بایدباآداب وروسومات اونهاپیش بری وحجابت رودرحدمتعادل رعایت کنی تانه سیخ بسوزه نه کباب.وازاین جهت حق باشماست که شمایک عمرقراره باایشون زندگی کنید نباید سخت بگردی بایدتوخونه خودت راحت باشی بایدبتونی این تابستونای گرم روسپری کنی،سعی کن به حرفاشون توجه نکنی اگه کسی هم بهت اعتراض کرد رک وپوست کنده بهشون بگو که توهم یک انسانی وبایدراحت باشی.ازهمین امروزباشوهرت جدی برخوردکن بهش بگو من وتوقراره باهم بسازیم اسم زندگی مازندگی مشترکه یعنی توی هرکاری که میکنیم باید نظرهمدیگه روبپرسیم بایدبرای حرفای هم ارزش قاعل باشیم سعی کن قانعش کنی ونزاری کس دیگه ای مثل خواهرشوهریامادرشوهرت مخشوبزنه وزندگی تون روخراب کنن .موفق باشی
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
سلام عزيزم فقط ميتونم بگم آدمي كه شخصيتش شكل گرفته رو خييييلي سخت ميشه عوض كرد درد دل من بي شباهت باشما نيست با اين تفاوت كه 4 سال از زندگي من گذشته وهميشه دنبال راه حل براي اثبات حقوق شخصيم بودم ،خيييلي وقتا تو اين راه كم آوردم اما....ببين گل من بعد از ازدواج اختلاف نظرهاي زيادي خواهيد داشت اگه تو خودت توان مقابله با اين مجادله هارو نميبيني همين الان تو تصميمت تجديدنظر كن و كسي رو به عنوان شريك زندگيت انتخاب كن كه كمترين فاصله فكري رو با شماداشته باشه.البته كه تو زندگي وجود اعتقاد پايه واساس خوشبختي وآرامشه اما نه اعتقاد كاذب.
ویرایش توسط zbahane : 06-28-2014 در ساعت 07:01 PM
همسرم خیلی خوبه از همه لحاظ فقط بدیش اخلاقشه یعنی همینه تعصبه وگرنه منم دوستش دارم هرچی هست رو زبونش بعد یک ساعت خودش دوباره خوب میشه ولی تا عصبی میشه مادر شوهرم یه قرص ارام بخش میندازه تو دهنش خودشون فقط ظاهر خوبی دارن از این مذهبی و بازاری با کلاسن شیک پوش ولی مننمیفهمهم این همه هیت میرن منی که اینطور نیستم یه سوال میپرسم نمیدونن اینا من مسخره نمیکنم ولی ناراحتم از اینکه منو اذیت میکنن مثلا اس ام اس جوک اینا برا من میفرستن من که یکی تازه من بدم نمیدم با من بر خورد بدی میکنن
من از اینا ناراحت میشم مثلا مادر شوهر من یه عروس داره که من عید امسال اولین بار رفتم خونشون ما میخواستیم شمال بریم عروسشون که همون جاری من هست شروع کرد به دادو بیداد که اره من تو این 7 سال شمال نرفتم ولی در صورتی که اون قبل از عید از شوهر خودم ماشین گرفت رفتن میگه نه لبه دریا نرفتم بعد فحش کاری شد با شوهرش و مادر شوهرم جرو بحث کردن من برابار اول اونجا رفته بودم خیلی ناراحت شدم یا خواهر شوهرم با شوهرم دعئاش شد به باباش میگفت ارثمو بده که شوهر من گفت اون هنوز زنده هست شوهرم چون وابسته خوانوادش مخصوصا مادرشه ولش نمیکنه ولی برادر شوهرم ولش کرده جاریم اصلا در سال یکبارم زنگ نزده به مادر شوهرم ولی اگه مناسبتی روز مادری هم باشه میزاره یه هفته دیگه میاد تازه کادو هم نمیاره من شب قبل میرم ولی اون بدون شالو لباس ناجوره من اینطور نیستم ولی باز احترام اون عروس بیشتر پذیرایی اون بیشتره من اینچیزارو میبینم
دوستشون ندارم
من بارا اسباب کشی انقدر کمکشون کردم از دختر خودش که شاعت 1 اومد من از ساعت 9 اونجا بودم در صورتی که خودم تشنه خواب بودم روز جمعه ولی اون عروسش یه بارم نیومد
حتی زنگم نزد ولی باز میگن نه اون خیلی خوبه اون حتی رو هم به اونا نشون نمیده یه بار بچه جاریمو اوردن خونشون از پسرش گرفته بودن زنگ زد خونه مادر شوهرم هر چی بی تربیتی بود نثارش کرد ولی باز اون بهتره
حالا من نمیدونم با این شرایط چه رفتاری کنم
تا من لباس میپوشم مادر شوهرم به همه جای من نگاه میکنه که ببینه جایی از من بیرون نیست یا مشخص نیست ولی خودش لباساش همش چاک داره من ارایشگاه میرم چون خودش بلده تا منو میبینه خراب کرد اینجوری شد اینطوری کوتاه کرد هر روز عیب میگیره
عید میرم خونشون منو میشونه رو صندلی ابروهامو مداد مشکی یا قهوه ایی میکشه من دوست ندارم من نمیتونم از خودم دفاع کنم
سلام عزیزم به نظرم یه جاهایی تو باید کوتاه بیایی تا همسرتو بتونی جذب رفتار خودت کنی و کاری کنی حرف تورو گوش بده مثل جاریت
وقتی دوست داره پوشیده باشی خوب اشکال نداره بخاطر زندگیت دقیقا همونطور لباس بپوش و بیرون برو که همسرت میگه نذار حتی کوچکترین جای حرفی برای هسرتون و خانواده اش باقی بمونه
مطمئن باش یه مدت این کارو کنی بد همسرت خودش میگه هرجور دوست داری بگرد فقط یکم باید تحمل کنی
لازم نیست زیاد به خانواده اش محبت کنی فقط بی احترامی نکن و سنگین برخورد کن
فقط تا میتونی به همسر ت محبت کن و بهش بگو هرجور که تو دوست داشته باشی لباس میپوشم
حتما این کارو بکن نتیجه مثبت میگیری
موفق باشی.
من همه اینکار رو کردم ولی از اون دسته ادمایی هست که حتی میگرده بالاخره به یه چیز گیر بده
وقتی برا خواستگاریم اومدن مهرمو کردن 314تا که بعد از 9 ماه همسرم هیمیگفت اگه منو دوست داری ببخش
منم گفتم یک شرط داره حق طلاق با من من می بخشم گفت باشه
ولی در صورتی که هر چی از مادر شوهرم سوال میکردم برا جاریم چقدره میگفت یادم نیست تا یه روز یهو تو دعوا از دهنش پرید 1000تا با یه زمین
بعد شده 1359 تا که از من قایم میکردن جاریم ازشون خیلی بد میگه موندم اول گفتن خونه داره حالا الان میگن نه شوهرم سرمایشو گذاشته با پدرش کار میکنه از 1000 تومن که میخواد بگیره به زور میدن یا اینکه 10بار سوال میکنن میخوای چیکار
یا به زور میدن اذیتش میکنن
سرویس چوب من با همسرمه اون خودش میگه هر چی تو بخوای من می خرم با مادر شوهرم رفتیم دلاوران من دست رو یه میز ناهار خوری گذاشتم یه لحظه به همسرمگفتم قشنگه مادر شوهرم با یه چشم غره نگاهی کرد گفت بار کی گفتم خودمون گفت به درد شما نمیخوره تو فسقل جا میخوای چیکار سری رفتارشو نشون میده احساس میکنم عقده ای با عروس رقابت داره میره خونه جاریم یخچالشو باز میکنه میبینه فرداش میره شوش دنبال جا مربایی با منم همچین حسی داره من ناراحتم روز اول که خونه میخریدن روز دوم اجاره نشین شدم روز سومم دخالتاش در مورد وسایلام شروع شده تا میگم بار جهیزیم فعلا چیزو میخوام بخرم میگه میخوای چیکار پرده رنگ مبلتو ست کنی خونه مال خودت نیست در صورتی که این ادمه 60ساله رنگ اتاقو تختش ست بعد برا منه 25 ساله نمیخواد خسته شدم ازش
هر جا میرم رو لباسام نظر داره حتی جاریم میگفت یه روز که مادرش اومده خونه مادر شوهرم به مادر جاریم لباس داده گفته اینو بپوشین نمیدونم چیکار کنم از دستشون
به ارایشم به لباس به چشمام به موهام به همچیم کار داره منم ادمم میخوام خودم باشم
ولی زبونشون عین نیش ماره نمیزاره لحن حرف زدنشون درست نیست
در صورتی که به خدا مادر من یک کلمه به همسرم هیچی نمیگه همیشه هم همه چی میگه خوبه بهت میاد قشنگه تشویقش میکنن ولی اونا ...............
من اعتقاد دارم نمیگم ندارم منم فکرم همینه که من و اون خیلی فاصله داریم من میخوام پیشرفت کنم من زن رو جایگاهی قرار میدم که پیشرفت و حقوق داشته باشه ولی اینا میگن زن یعنی باید تو خوانه باشه منو از دانشگاه انداختن از کارم میخوان بندازن ولی من عاشق پیشرفتم تا نظر میدم بهم میگه همینی که من میگم
ببخشید . مثلا میخواید برید میزنهارخوری بخرید . چرا با شوهرت نمیری . چرا وقتی میدونی مادرشوهرت این اخلاق رو داره واسه همچین خریدهایی یا اینجور چیزا باخودتون میبریدش که میدونی باحرفاش ناراحتت میکنه ..
مثلا میری بیرون باشوهرت تنها .. یدفعه بهش بگو تا بیرونیم بریم میزنهارخوری ببینم و انتخاب کنید .....
من بخاط اینکه مادرشوهرم میخواست مبل ببینه رفتیم من بخاطر اون رفتم اون میخواست بخره چون پاش اذیتش میکنه نمیتونه زیاد راه بره من خیلی جاها میبرمش ولی من نمیخواستم اون روز بخرم فقط یه لحظه نظرمو گفتم قشنگه که اینطور شد
خوب بی محلش کن میدونی عزیزم مردا بعد یه مدت میفهمن که کی خوبه و کی داره ظلم میکنه مطمئن باش بدا همسرت میفهمه که مادرش مشگل داره و بد اونی میشه که تو میخوایی
خب راستش نمیدونم چی بگم ...؟
چرا ما وارد یه زندگی میشیم که درش هیچ ارامش و تفاهمی نیست ؟ ! ؟
چرا ما به هرکسی محبت میکنیم بیشتر دفاعی میشه ؟
بنظرم بعضی آدما عادت دارن که بهشون فحش بدی و بزنی تو سرشون ... دقیقا" مثل مثالی که دوستمون گفت ...
هرچی جاریش بیشتر ناراحت میشه ... بیشتر ارزشش بالا میره
خب دوست عزیز چون شوهرت نمیتونه مثل برادرش باشه و ازشون دوزی کنه پس نمیتونی مثل جاریت عمل کنی ...
اگه اینطوری بود که کار راحت بود
ولی در حال حاضر برای اینکه بتونی هر دو تا رو داشته باشی بهتره رگ خواب مادرشوهرو پیدا کنی ...
چون که 100 آید 90هم پیش ماست
یعنی اگه مادرشوهرو بتونی نظرشو جلب کنی ... مشکلی با شوهرت نداری ...
خیالشو راحت کن که هوای پسرشو داری ... اینجوری میتونی راحت بهش نزدیک بشی ...
دیگه چاره ایی نیست حالا که میخواد بازی کنه مام باهاش بازی میکنیم
خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
يكي همچون نسيم دشت مي گويد
كنارت هستم اي تنها...
اوناز یه لحاظ منو بیشتر دوست داره یعنی میفهمم نسبت به جاریم که نیست ولی من بیشتر پیششونم ولی تا اون یا تا خواهر شوهرم میاد اصلا از این رو به اون رو میشه
به جایی که من بیشتر پیششونم بیشتر اهمیت بده برعکس تا اونا میان بیشتر میره سمت اونا حزب باده
ولی من بدم میاد از اینکارا چون احساس میکنم من بار حمالی و کارای اونا هستم
من پشت شوهرم هستم همه جوره ولی نمیدونم چی میخواد از یه طرف دلم میگه برم سر خونمون بهتر میتونم تصمیم بگیرم یا زندگیم دستم میاد ولی از یه طرف میترسم اصلا بدرد هم میخوریم یا نه
من بین رفتن و موندن موندم
چون اخلاق خودشم خوب نیست لااقل برا اون تلاش کنم همسرمو میگم
خودم قبل ازدواجم یه بار دستمو زدم تو شیشه بخاطر یه دعوا ناخواسته بود از قصدی نبود تمام رگای دستم رفت چون بد از اون همه دارو احساس میکنم تمام اعصابم ضعیف شده
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)